بازوانش رنگ باخته بود
شاید سیاهی شب را به عاریه گرفته...
درد های با چاه گفته ی پدر را...
مادر در گوش خدا نجوا کرد.
تنها معمای حل نشده این ماند که...
چطور از اقیانوس چشمهای علی دل کند؟
چشمانت را ببند مادر
از پشت پلک های بسته ات ، ...
سایه ی مرد و نامرد همه یک سنگینی دارد
پ.ن : سالروز پرواز سپیدت تسلیت مادر....
پ.ن : دریاب مرا... این کوچک باقی مانده از نسل بزرگت
پ.ن : قاصدک هایم ته کشیده. بگذار باور کنم برای بودنت احتیاجی به آرزوکردن ندارم
نظرات شما عزیزان:
الی 
ساعت18:06---18 فروردين 1391
|